به نام عشق زیبایی و سلامت

بدون عنوان

1394/7/14 15:58
نویسنده : یک مادر
175 بازدید
اشتراک گذاری

وقتی به خونه برگشتم دل توی دلم نبود ولی تمام روز قبل رو نخوابیده بود برای همین وقتی برگشتم بعد از دوش گرفتن زود خوابم برد. ولی به ظهر نکشید بیدار شدم و به بیمارستان رفتم. دیدم تختی که امیرعلی داخلش بود خالی شده و اون رو منتقل کرده بودن روی یک تخت بزرگ و زیبا و مادرم داشت بهش شیر می داد. شاید اگه بگم یک لحظه احساس کسی رو داشتم که وارد بهشت شده اغراق نکرده باشم. بعد از اون شب سخت اصلا هم فکرش رو نمی کردم به این زودی همچین صحنه رو ببینم. بعداز 24 ساعت امیرعلی داشت شیر می خورد. خدای من چه احساسی بود. تمام وجودم سرشار از شوق شد.

 

 مادرم که من رو پشت پنجره دید لبخند زد و سری از روی رضایت تکان داد. من هم سریع لباسم رو عوض کردم و وارد آی سی یو شدم. مادرم گفت بعد از رفتن تو قرار شد خانم دکتر بیاد دیدن امیرعلی و چون دکتر روی مریض های خودش خیلی حساس هستش سریع پرستارها یک تخت بزرگ و لباس های تمیز برای بچه آوردن و چون بیهوشی کاملا برطرف شده اجازه دادن شیر بخوره و قرار شده تا وقتی مریض اورژانسی دیگری نیاز نیست بیاد بچه در بخش آی سی یو بمونه. من جای خودم رو با مادرم عوض کردم و او برای استراحت به خانه رفت. فقط از سر شوق تمام مدت به امیرعلی نگاه می کردم. امیرعلی نگاه عمیق و پر از حرفی داشت و من مرتبا خدا رو شکر می کردم که اون لحظات سخت تموم شده بود. بعداز ظهر که مادرم اومد با خودش یک جعبه شیرینی و یک شاخه گل آورده بود و به من برای تحملم تبریک می گفت.من خوشحال از وضعیت امیرعلی بود. بعدازظهر امیرعلی به بخش منتقل شد و روی یک تخت شیبدار به شکم خوابانده شده بود به طوری که باید سرش به سمت پایین می بود. البته این حالت برای تمام بچه هایی که این عمل روشون انجام می شد الزامی بود. شب من بالای سر بچه بودم و مادرم هم بود. به نوبت توی اتاق بودیم و نفر بعدی می رفت توی نمازخانه کوچکی که توی بخش بود. تمام بچه هایی که قبلا دیده بودم توی همین بخش بستری بودن.

فردا صبح من برای استراحت رفتم و موقع وقت ملاقات برگشتم . تمام افرادی که از مریضی امیرعلی با خبر بودن اومده بودن که این افراد تنها شامل خانواده من و پدر و مادر شوهرم و دو خواهر شوهرم. حتی برادرشوهرهای من از مریضی امیرعلی خبر ندارن. البته این یک تصمیم تقریبا جمعی بود برای این که اگه امیرعلی در آینده بهتر شد با حرف های بقیه اعتماد به نفسش رو از دست نده و یا با دلسوزی های بی جای دیگران روبه رو نشه.

بعد از وقت ملاقات من جای امیرعلی بودم و مادرم برای استراحت رفت. فردای اون روز بعد از وقت ملاقات امیرعلی مرخص شد و به خانه آوردیمش و قرار بود به همون شیوه بیمارستان خوابانده بشه. اول قرار بود بریم خانه مادرم ولی چون براشون مهمان می اومد و کسی از این ماجرا خبر نداشت تصمیم گرفتیم امیرعلی رو بیاریم خونه خودمون و از این موقع دیگه مراحل درمان در خانه شروع شد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)